سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات سفر به سرزمین وحی(1) - رسانه




[ و شنید مردى دنیا را نکوهش مى‏کند فرمود : ] اى نکوهنده جهان ، فریفته به نیرنگ آن ، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته . فریفته دنیایى و سرزنشش مى‏نمایى ؟ تو بر دنیا دعوى گناه دارى ، یا دنیا باید بر تو دعوى کند که گنهکارى ؟ دنیا کى سرگشته‏ات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت ؟ با خفتنگاههاى پدرانت که پوسیدند ؟ یا با خوابگاههاى مادرانت که در خاک آرمیدند ؟ چند کس را با پنجه‏هایت تیمار داشتى ؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتى ؟ بهبود آنان را خواهان بودى ، و دردشان را به پزشکان مى‏نمودى . بامدادان ، که دارویت آنان را بهبودى نداد ، و گریه‏ات آنان را سودى . بیمت آنان را فایدتى نبخشید ، و آنچه خواهانش بودى به تو نرسید ، و نه به نیرویت بیمارى از آنان دور گردید . دنیا از او برایت نمونه‏اى پرداخت ، و از هلاکتجاى وى نمودارى ساخت . دنیا خانه راستى است براى کسى که آن را راستگو انگاشت ، و خانه تندرستى است آن را که شناختش و باور داشت ، و خانه بى نیازى است براى کسى که از آن توشه اندوخت ، و خانه پند است براى آن که از آن پند آموخت . مسجد محبان خداست ، و نمازگاه فرشتگان او ، و فرود آمد نگاه وحى خدا و تجارتجاى دوستان او . در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند . چه کسى دنیا را نکوهد حالى که بانگ برداشته است که جدا شدنى است ، و فریاد کرده است که ناماندنى است ، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسى جان به درنخواهد برد . با محنت خود از محنت براى آنان نمونه ساخت ، و با شادمانى‏اش آنان را به شوق شادمانى انداخت . شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتى جانگداز برگشت ، تا مشتاق گرداند و بترساند ، و بیم دهد و بپرهیزاند . پس مردمى در بامداد پشیمانى بد گوى او بودند و مردمى روز رستاخیز او را ستودند . دنیا به یادشان آورد ، و یادآور شدند . با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند . و پندشان داد ، و از پند او بهره برداشتند . [نهج البلاغه] پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
اوقات شرعی
کل بازدیدها:265253 .:. بازدید امروز:26
موضوعات نوشته ها

لینک به لوگوی من
خاطرات سفر به سرزمین وحی(1) - رسانه

دوستان من

جستجو در متن وبلاگ

جستجو:

اشتراک در خبرنامه
 

آرشیو

آهنگ وبلاگ

وضعیت من در یاهو
  • خاطرات سفر به سرزمین وحی(1) نویسنده: محمد جواد
    جمعه 85/6/31 ساعت 11:4 عصر

    با عرض معذرت از تاخیر به وجود آمده

     

    تعادل در ایرباس

    هنگام حرکت از مهرآباد دو کاروان دانشجویی بودیم هرکدام 120 نفر یعنی روی هم رفته 240 نفر. یک ایرباس کامل.حالاحساب کنید وقتی 40 تا جوون سوار یک اتوبوس می شوند چه شلوغ بازی در می آورند تا چه برسه به 240 نفر آن هم تو آسمون. فقط یک چشمه براتون می گم: رسیدیم بالای مدینه. خلبان گفت: مسافران محترم الان از پنجره های سمت راست می توانید مدینه را ببینید. در کمتر از کسری از ثانیه تمام بچه ها ریختند سمت راست هواپیما و شروع کردن به کله کشیدن. اوضاع به قدری بی ریخت شد که مهماندارها شروع کردن به دادزدن که تو رو خدا بشینید سرجاتون الان است که تعادل هواپیما به هم بخوره.

    اولین دیدار

    مدینه حس غریبی داشت. اول بار که مسجدالنبی را دیدم آن چنان دچار بهت شدم که تا چند دققیه نمی دانستم چه کار کنم. تا این که روحانی کاروان شروع به خواندن مناجات کرد: السلام علیک یا رسول الله.....  و  آن گاه بود که زبانی بهتر از اشک برای درد دل با رحمه للعالمبن نبود.

    کاش من یک کبوتر بودم!

    بعد از اولین نماز صبح در مسجدالنبی به طرف بقیع رفتیم. وقتی رسیدیم هنوز در را باز نکرده بودند. شیعیان به خصوص ایرانیان پشت در جمع شده بودند و آرام آرام اشک می ریختند. همین که در باز شد همه هجوم آوردند و در یک نقطه تجمع کردند. من که نمی دانستم قبر هر یک از ایمه کجاست هی از بین جمعیت نگاه میکردم تا اینکه طاقت نیاوردم و از کناری ام پرسیدم. با دست گوشه ای را به من نشان داد. جایی که چهار سنگ کنار هم قرار داشت و زایران این چهار قبر از پشت میله ها برای امامان غریبشان اشک می ریختند. و کبوتران تنها زایرانی بودند که بدون مزاحمت خود را به مزار ایمه بقیع می رساندند. اینجا بود که برای اولین بار آرزو کردم کاش من یک کبوتر بودم!

    ادامه دارد.....


    رسانه نظرات دیگران ( )